محسن معینی هستم ، رسانه و تاتر خواندم ودر آلمان زندگی میکنم . هر چند معتقدم آدمی نه در زمان و مکان كه در عالم معنا زندگی میکند . در این وبلاگ مقالات ام را درزمینه های مختلف فرهنگی منتشر میکنم .وب لاگ دیگری هم دارم به نام مصطبه(www.mastabeh.blogspot.com) كه آنجا گاه نوشته هایم رامنتشر میکنم

۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

سنت‌گرايي ايراني

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - تاريخ شمسی نشر 04/07/1383
پس بر خردمند خردورز لازم و واجب است كه با تمام وجودش به علمي رو آورد كه مهم‌تر و ضروري‌تر بوده و احتياط ورزيده و عمرش را در راه تحصيل علمي اختصاص دهد كه در آن تكميل ذاتش تمام‌تر باشد البته پس از آنكه ديگر علوم و معارف به مقدار رفع نياز در معاش و معاد برايش حصول پيدا كرده باشد، از آنچه وي را از رسيدن به سر منزل هدايت و ارشاد و روز بازگشت و ميعاد بازمي‌دارد، رهايي يافته باشد، اين آن چيزي است كه اختصاص به علوم (كه مي‌گوييم) دارد، يعني به واسطه‌ي تكميل يكي از دو قوه‌اش ـ كه اين دو قوه جهت ذات و وجه او به سوي حق و جهت اضافه (نسبت) و وجه وي به سوي خلق مي‌باشد ـ و آن (يكي از دو قوه) عبارت از علم نظري است كه (به نوعي) اصل جوهر ذاتش مي‌باشد، بدون اضافه و نسبتي به جسم و انفعالات جسماني و هيچ علمي غير از حكمت الهي و معارف رباني وجود ندارد جز آنكه نيازمندي بدان به سبب مدخليت جسم و قواي آن و سرگرمي و اشتغال به بدن و خواست‌هاي آن مي‌باشد…مقدمه‌ي اسفار اربعه
صدرالمتألهين شيرازي
شايد تجلي تمام سنت ايراني به وضوح در فلسفه صدرالمتألهين شيرازي نمايان شد و شايد درست به همين دليل است كه هر يك از طيف‌هاي سنتگرايان يكي از منابع استناد خود را همواره آثار صدرالمتألهين شيرازي قرار داده‌اند. آنچه در بالا از ملاصدرا نقل شد شامل مواردي است كه همواره طيف‌هاي مختلف سنت‌گرايان ايراني از آن سود جسته‌اند. پيش از ورود به بحث در اين مجال ضروري مي‌رسد كه نگارنده مقصود خود را از مفهوم سنت‌گرايي روشن سازد. نگارنده در اين مقاله هرگز سنت‌گرايي را به عنوان وجه روبه‌رويي و ثانوي در برابر مدرنيته و مدرنيسم مدنظر ندارد چرا كه بر اين باور است كه اين دو گانه‌انديشي (دواليسم) اساساً خود رويكردي مدرنيستي است كه بسياري از متفكران پست مدرن از جمله دريدا و بعضاً نوكانتي‌ها از آن براي نقد مدرنيسم سود جسته‌اند. چنانكه ژاك دريدا در «گراماتولوژي» و هم در آثار ديگري كه به نقد اصالت نوشتار در برابر گفتار مي‌پردازد.
به تفصيل به نقد اين مسأله پرداخته است. آنچه نگارنده از مفهوم سنت‌گرايي مستفاد مي‌كند استناد به اركان و ويژگي‌هاي اصيل و ريشه‌دار فرهنگي خودي است حال اگر اين استناد به آنتاگونيستي در برابر روح مدرنيسم بدل مي‌شود دليل اين را بايد در روح بي‌اصالت مدرنيسم جست‌وجو كرد نه در انتساب شناخت دواليستي به سنت ايراني. آنچه در پي مي‌آيد بر شمردن ويژگي‌هاي اصيل فرهنگ ايراني است كه از آن به سنت‌گرايي ايراني تعبير مي‌شود.بي‌شك برشمردن اين عناصر به بحث مفصلي نياز دارد لاجرم آنچه در ابعاد اين مقاله شرح داده مي‌شود صرفاً اشاراتي است و كنايتي.
 سنت ايراني و علم نظر
در سنت ايراني برترين علوم، علم نظر است و هدف از كسب هر دانش در نهايت رسيدن به اين علم نظر است. صدرالمتألهين شيرازي در جاي جاي تفسير خود بر سوره‌هاي جمعه و قيامت مرتب به اين امر مي‌پردازد كه نهايت تمام علوم دست يافتن به علم نظر است. سهروردي در حكمه الاشراق و نيز در آثار گونه‌گون ديگر خود به اين امر مي‌پردازد كه حكيم اوست كه آنچه فلسفه را مي‌بيند و حول آنچه مي‌بيند تفلسف مي‌كند در سنت حكمي ايران دانستن از ديدن جدا نيست. ديدن همان دانستن است. دانايي همان بينايي است.دانش ديدن اما خود ويژگي‌هاي بسيار دارد، حتي در ابتداي راه دانايي نيز داشتن حداقل از بينايي ضروري و واجب است: «و اين كتاب ما آن كساني است كه هم خواستار حكمت ذوقي باشند و هم جوياي حكمت بحثي و كساني را كه تنها جوياي حكمت بحثي‌اند نه متأله بودند و نه خواستار تأله در اين كتاب سهمي نباشند و در اين كتاب و رموز آن بحث نكنيم و سخن نگوييم مگر با آنان كه يا مجتهد متأله باشند يا طالب و جوياي الهي و كم‌ترين درجات و شرايط خواننده اين كتاب اين است كه بارقه‌ خدايي بر دل او تابش كرده و فرود آمده باشد و ورود آن ملكه وي شده باشد و آنان كه از بارقات الهي بهره‌ور نشده باشند از اين كتاب سودي برنگيرند … (حكمه الاشراق ـ شيخ شهيد سهروردي)
علم نظر علم ديدن تناسب‌ها است اما اين تناسبات از وجه سوژه‌ي خودبنياد نگريسته نمي‌شود بلكه من متصل به حق به آن مي‌نگرد. درست به همين دليل است كه در نگارگري ايراني و سنت نقاشي ايراني پرسپكتيو حذف مي‌شود.


ناظر آثار حق دارد از وجوه مختلف به منظره نگاه كند و خود جزئي از فعل نظاره است آنچنان منظر نيز، فاصله بين منظر، نظر و نظاره برداشته مي‌شود و فعل نظر از منظر و از ناظر بودگي قابل تفكيك نيست. علم نظر دانش ديدن چيزي در پس ظاهر است و دقيقاً به همين دليل است كه تمام هنر، فرهنگ، ادبيات، موسيقي، فلسفه و … ايراني ارجاع به فرامتن دارد. فلسفه، هنر و فرهنگ ايراني اشاره دارد به جايي بيرون اينجا، آنچه در اينجاست اشارت است، سايه است، (به قول اخلاف سوسور و پيرس نشانه است) كه ارجاع به چيزي ديگر دارد. (اما اين چيز ديگر نه آنگونه كه هيديگر مي‌گويد از فهم خارج است نه آنگونه كه دريدا مي‌گويد نشانه‌اي قابل تأويل به نشانه‌اي ثانوي است) اين چيز همان «آن» است. آنچه در گفت نمي‌آيد به قول حافظ:
از بتان «آن» طلب ار حسن شناسي اي دل   كاين كسي گفت كه در «علم نظر» بينا بود
2ـ نور در سنت ايراني
ورود به فرهنگ ايراني بدون فهم اهميت معناي نور امكان پذير نيست. تمام فرهنگ ايراني ريشه در اين معنا دارد. چه در قرآن كريم كه بستر اصل خلق آثار فلسفي و هنري پس از اسلام قرار مي‌گيرد چه در فرهنگ پيش از اسلام در ايران. اما به واقع چرا واژه نور اين چنين به كثرت در آثار فلسفي ايراني به كار رفته است و اين نور به چه معناست؟ در روايات كهن ايراني (پيش از اسلام) نام زرتشت را به آتش مترادف مي‌كنند و اين به آن دليل است كه معتقدند كه او به نور الانوار و آتش سرمدي الهي آنچنان نزديك شد كه در آن بگداخت (بعدها اين كهن‌الگو در قالب داستان‌هاي بسياري از جمله داستان ققنوس روايت مي‌شود حتي گوشه‌هاي بسيار و قطعات متنوعي در موسيقي مقامي ايران وجود دارد كه به اين معنا مي‌پردازد از جمله قطعه طرقه در موسيقي مقامي شمال خراسان) مثل افلاطوني نيز جز انديشه‌ي تبييني زرتشت از جهان فروري يا مثالي نيست. ماني نيز بر اين باور بود كه نور ازلي در وجود موجودات متكثر شده است و با ازدياد آدميان اين نور تكثير مي‌شود. اما پس از اسلام معناي نور باور اساسي و سنگ زيربناي فلسفه‌ي سهروردي مي‌شود. وي كه از امپرلكس و افلاطون و حكماي ايران باستان متأثر است اساس فلسفه خود را بر نور قرار مي‌دهد. او قايل به نور الانوار، انوار عرضيه، انوار طوليه و نور محمديه (ص) است. در فلسفه صدرالمتألهين نيز نور مكرراً مورد استفاده قرار مي‌گيرد چنانكه پيش از او ميرفندرسكي و قطب الدين شيرازي و ناصر خسرو در آثار خود از آن بهره بسيار برده‌اند. آنچه از آثار اين بزرگان مستفاد مي‌شود آن است كه نور به معناي حضور حقيقت برتر است، نور دليل بينايي است و بي نور هيچ چيز به نظر نمي‌آيد، نور فضايي را اشغال نمي‌كند حاضر است و حضور عيني (ديداري) هر چيز منوط و وابسته به حضور آن است. اما اين نور مراتب دارد، اين نور از جهاتي بيروني است. بنابر باورهاي كهن زرتشتي براي آسمان در تعريفي چهار طبقه تصور مي‌شود كه به ترتيب نزديكي آنها به زمين عبارتند از طبقه‌ي ستارگان، طبقه‌ي ماه، طبقه‌ي خورشيد و پس از آن (گزوَدمان) يا روشني بي‌پايان. طبقه خورشيد يا خورشيد پايه بهشت برين است و عالم صور و جهان مينوي يا فروري كه فرَوَهران يا صور مثالي در آنجا بوده‌اند و پس از تصفيه از ماده، دوباره هر گاه شايستگي داشته باشند بدانجا برمي‌گردند.

در نص صريح قرآن (سوره مباركه نور) نيز به روشني از خداوند به عنوان نور آسمان و زمين نام برده مي‌شود. در فلسفه ايراني پس از اسلام نيز خداوند نور مجرد (نور الانوار) است كه در عالم تجلي پيدا كرده است. لاجرم مفهوم نور نشانه‌ي حضور ذات حق تعالي است در عالم.

3ـ علم نظر و نور: معناي سنت‌گرايي ايراني
در اينجا به روشني مي‌توان به نتيجه‌گيري دلخواه دست پيدا كرد. دانش برتر و نهايت علوم در سنت ايراني علم نظر است. از سوي ديگر نيز پايه و مايه‌ي هر چيز نور است و نور متجلي امر قدسي است در كائنات.
بينا كسي است كه نور حق را در كائنات ببيند و به دانش يافتن اين نور و ديدن آن و دريافت آن دست پيدا كند. لاجرم تمام سنت ايراني را مي‌توان در اين دو امر خلاصه كرد و از اين دو نيز مي‌توان به يك نتيجه كلي رسيد كه «سنت ايراني سنت ديدن نور حق است در كائنات». اگر به دقت به قطعات موسيقي (چه رديفي چه مقامي و حتي محلي) ايراني گوش فرادهيم، نقاشي ايراني را تحليل كنيم، شعر و ادبيات پارسي را كه مورد نظر قرار دهيم و حتي در آثار فلسفي ايراني نمود كنيم درمي‌يابيم كه تماماً اشارت به چيزي دارند كه روشني، روشنايي و روشنگر است. در نهايت از نظر نگارنده درست از همين جاست كه وجه افتراق سنت ايراني و مدرنيته (بحث مورد علاقه دواليست‌ها) شكل مي‌گيرد. مدرنيسم جست‌وجوي ظاهر در ظاهر است و فرو آمدن از عمق به سطح اما سنت ايراني بشارت دهنده فرا رفتن از هر سطحي به عمقي متعالي و نوراني، عمقي معكوس تمام جغرافياي معاصر. فرا رفتن است، فرا رفتن تا هور قليا و رُستن در خويش و رَستن از خ«… سالك چون به نور الله مي‌رسد و به لقاي خدا مشرف مي‌شود به عين اليقين مي‌رسد، يعني تاكنون به عين اليقين مي‌دانست، اكنون به عين اليقين مي‌بيند كه هستي خداي راست هيچ ذره‌اي از ذرات عالم نيست كه نور خداي به ذات به آن نيست و بر آن محيط نيست و از آن آگاه نيست، سالك از هستي خود برمي‌خيزد و هستي ايثار مي‌كند و از غرور و پندار بيرون مي‌آيد…».


(كتاب الانسان الكامل)
(عزيز الدين نسفي/ به تصحيح ماريژان موله/ ترجمه دكتر سيد ضياء‌الدين
 سنت‌گرايي ايراني همانا بازگشت به دانش نظر است، حال اگر پذيرش اين امر براي عقل مدرن (و عقل مدرن زدگان) عجيب و حتي غيرممكن است همانا ايراد از سردي عقل مدرن است نه از سرخي عقل سنتي ايراني:
روشن روان عاشق از تيره شب ننالد دانند روز گردد روزي شب شبانان